کلا آروم و قرار نداشت...
سرش درد می کرد برای دردسر...
از امروز صبح که خبر شهادتش و شنیدم به معنی واقعی کلمه داغون شدم.
توروزهای فتنه 88 بود که با قمه زدنش، بعدا که از همسرش پرسیدم آقامصطفی چطوره؟ خندید و گفت: فردای روزی که از بیمارستان آوردیمش خونه،بلندشد رفت میدون آزادی!
بعدا که شد مسئول پایگاه یکی از جرم خیز ترین مناطق شهریار،اینقدر با اوباش منطقه درگیر شد که اقدام به دزدیدن دخترش کردند،و خوشبختانه موفق نشدن.
بعدا برای چند سالی منطقه زندگی شو عوض کرد.
جالب اینجاست که پاسدار هم نبود،فقط بسیجی بود...
شاید باورتون نشه، ولی من تا امروز چهره شو ندیده بودم! تازه امروز هم از اینترنت دیدم.
می دونید چرا؟
چون همیشه سرش پایین بود،فرقی هم نمی کرد که از چه زاویه ای اورا می دیدی،تصویر من از او مردی باوقار وسربه زیر است...
وهمسری داشت صبور و آرام.
همیشه دربرابر بی قراری های همسرش آرام بود.
اونایی امشب دیدنش میگن، بانوی مصطفی مثل همیشه آرام بود.
وفکر و خیال تنهایی بانوی مصطفی، ویتیمی فاطمه شش ساله و محمد علی شیر خواره،امانم رابریده.
برای بانوی مصطفی، وتمام همسران شهدای مدافع حرم، دعا کنید...
مدافع حرم زینب کبری (س) بسیجی شهید مصطفی صدر زاده